چند سالی است که در روزهای منتهی به روز شهادت صدیقه طاهره قلبم آزرده تر می شود. برخی اظهار نظرها نمک بر زخم دیرینه مظلومیت ولی مسلمین می پاشد و ماجراهای روزها و ماه های پس از رحلت رسول خدا را -که درود بی منتهای خداوند بر او و خاندان پاکش باد- یادآوری می کند.
میثاق معهود شکسته شد و امیر مومنان با خاری در چشم و استخوانی در گلو، با انگیزه حفظ امت پیامبر از فتنه پراکندگی و تفرق، لباس خلافت ظاهری را از تن خارج ساخت و دنیا را به اهلش واگذاشت؛ اما او ناخدای کشتی هدایت بود و حتی لحظه ای آن را به حال خود رها نکرد.
گرچه برخی با همسرش که دخت نبی مکرم اسلام و حجتی بر حجتهای الهی بود، نه تنها فرمان «مودت» را عملی نساختند؛ که آنچنان اسب «حرمت شکنی» را بر وی تاختند که اگر پیامبر دستور به آن داده بود، اینان مستحق برترین پاداشها بودند!
اما زهرا تربیت یافته دامان پیامبر بود. با تنی که در روزهای فقدان پدر، از مصائب به بار آمده از سوی دلبستگان زر و زور و تزویر، رنجور بود، تکلیف خود را به انجام رساند. از ولایت دفاع جانانه ای کرد، و با بیان بدیهیات که زیر پای غفلت لگدمال شده بودند، حق خود را مطالبه کرد و هر آنچه داشت، از جوانی و فرزند تا جانش، همه را تقدیم ولیّ اش نمود.
و سکوت مزار پنهانش، بلندترین فریاد تاریخ شد.
اینک ما با مادر مظلوم و شهیدمان پیمان می بندیم که از هر آنچه داریم بگذریم؛ اما دست از ولیّ خود نکشیم. باشد که حضرت مادر، خود، ما را در این مسیر تربیت و هدایت کند. آمین