تو مدافع حرم باش، من مدافع حریم
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل اول
_______
این روزها، گوش زمین و زمان پر شده است از نام مردانی که گاه به زبان ارادت خوانده میشوند و گاه به زبان جسارت.
گاه لحظه های عشقبازیشان با فرزندان خردسال و نونهالشان، به تصویر کشیده میشود و گاه سخن از بی مسئولیتی مردی بی رحم است که خانه و کاشانه و فرزندان دلبندش را ترک گفته و در پی هوای دل خویش رفته است
اما…
برای او چه فرقی میکند…
.او که نه دلباخته ارادتها بود و نه دلگیر جسارتها…
خوب میدانست زندگی با اوست که معنا می یابد و بی او به هیچ نمی ارزد…
رفت، و تحسین ها و توهین ها را به اهلش واگذاشت تا او را دریابد..
میدانست که او اولیایی دارد مقرب درگاه، که دوستداران ایشان را به ولایت می پذیرد و جبهه گیرندگان در مقابلشان را به خواری و مذلت میکشاند….
میدانست که اولیایش حرمتی دارند و حرمی،
پس رفت تا حرم بماند
رفت تا در مقابل معشوق، خود را عرضه کند، خودنمایی کند، تا شاید معشوق نیز او را به لقای خود اذن دهد
نه اینکه همه اینها را برای خود بخواهد ، نه!
این را هم خوب میدانست که با رها شدن از بند این دنیای خاکی، دستانش، دستگیر تر میشوند….آخر این معشوق با معشوقهای دیگر فرق دارد….
معشوق های دیگر را برای خودت میخواهی، اما نمیدانم این معشوق چگونه معشوقیست که میخواهی دست همه دنیانشینان را بگیری، بلندشان کنی و در دست معشوق بگذاری…
فصل دوم
_______
همیشه به اینکه دختر هستم افتخار میکردم، سند افتخارم هم سخنان خدا و اولیایش بود…هیچ وقت دلم نخواسته بود پسر باشم، جز همین یکی دو سال اخیر…
وقتی در تشییع جنازه شهید مدافع حرم پشت جنازه اش قرار گرفتم….
وقتی رفتن و بال گشودنش را و ماندن و زمینگیر شدنم را دیدم…
گریه میکردم، نه برای رفتنش، که برای ماندنم.
میدانستم که او راه را پیدا کرده است، کاش به من هم کمک میکرد تا راهم را بیابم…
خوش به حالش که او میتوانست برود و ماندنی شود…
به این فکر میکردم که چرا او مثل من پابند این کتاب و درس و بحث نشد؟!
نه اینکه درس خواندن و بحث کردن ناپسند باشد، نه! معلوم است که نه… اما شنیدم از دوست طلبه ام که میگفت، او که درس دین میخواند باید بماند و زکات علمی را که خوانده بپردازد…!
اما من فکر میکنم آن که درس دین میخواند، باید جلودار باشد…
مدام به خودم نهیب میزدم و از جاماندن، دلم شکسته بود…
خدای من!
معشوق من!
مگرنه این است که تو در نزد قلبهای شکسته ای…
قلب شکسته ام را ببین…
فریادهای دل مضطرم را بشنو…
پاسخی بده …
ناگهان قلب تاریکم به نور الهی روشن شد…
اگر اولیای الهی حرمی دارند، حریمی هم دارند،
اگر حرمشان شیرمردانی میخواهد که از آن پاسداری کنند
حریمشان هم شیرزنانی میخواهد که پاسبانش باشند
مگر نه این است که حفظ حیا و عفاف جامعه، در دستان زنان است…
مگر نه اینکه همین شیرمردان، عروج به معراج را از دامن مادرانشان به یادگار دارند
پس برو و مدافع حریم باش… و در این راه نه دلباخته ارادتها باش و نه دلگیر جسارتها
باشد که تو هم شهید مدافع حریم شوی و اذن لقای او را بگیری……
فصل سوم
_________
تقسیم عادلانه ایست….
مسئولیتهای ورای این مرزهای خاکی بر عهده مردان غیور ،
و مسئولیتهای داخل این خانه اسلامی بر عهده زنان عفیف
-> یه طــلــبــه <-
#شاگردان_مکتب_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#دختر_مسلمان