طلبه انقلابی

مقام معظم رهبری: من به جوان انقلابی متدین ارادت دارم
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

زنگ خطر بی حجابی در فضای مجازی!

17 دی 1395 توسط درخشان

 

 

اولین روز پاییزی سال 94 تو اینستا باهاش آشنا شدم…علت آشناییمون هم کارهای هنری و نقاشی ها و طراحی هاش بود…

کم کم مشترکات بیشتری رو کشف کردم… مثل هم استانی بودن، علاقه مند بودن به شعر و البته پای بندی به تقیدات مذهبی از جمله حجاب…

علی رغم اینکه هنرمند بود و دانشجوی رشته زبان انگلیسی اما هیچ کدومشون باعث نشده بود که از حجاب تلقی نازیبایی داشته باشه… (اینو بخاطر این گفتم چون گاهی اوقات در ذهن ما هنرمند بودن و دانشجوی رشته زبان انگلیسی بودن تقریبا مرادف با غربزدگیه :) )

تا چند ماه پیش که اتفاق عجیبی افتاد…

تصویری که گذاشته بود، مربوط میشد به یکی از کارهای نقاشی اش… البته نکته اش اینجا بود که قسمتی از دستش با ناخنهای زیبا و بلند مشخص بود…

کامنتها رو خوندم… همه از زیبایی ناخنش تعریف کرده بودن…

زنگ خطر کم کم داشت به صدا در می اومد…

 

چند هفته بعد، تصویری از زمان کودکیش…

بعدتر، تصویری مات و نیم رخ از زمان حالش،

بعدترها تصویری تمام رخ و مات…


دیگه به وضوح میشد صدای زنگ خطر رو شنید…

 

یاد این هشدار خدا افتادم…


يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا

لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ

وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً

وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ

وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم

‏ اى كسانى كه به خدا ايمان آورده‏ ايد مبادا پيروى شيطان كنيد كه هر كس قدم به قدم از پى شيطان رفت او به كار زشت و منكرش واداشت و اگر فضل و رحمت خدا نبود احدى از شما پاك و پاكيزه نمى‏شد و ليكن خدا هر كس را مى‏خواهد منزه و پاك مى‏كند كه خدا شنوا و دانا است

سوره مبارکه نور/ 21


-> یه طلبه <-

 

 

 13 نظر

تو مدافع حرم باش، من مدافع حریم

04 مرداد 1395 توسط درخشان

 بسم الله الرحمن الرحیم

فصل اول
_______
این روزها، گوش زمین و زمان پر شده است از نام مردانی که گاه به زبان ارادت خوانده میشوند و گاه به زبان جسارت.

گاه لحظه های عشقبازیشان با فرزندان خردسال و نونهالشان، به تصویر کشیده میشود و گاه سخن از بی مسئولیتی مردی بی رحم است که خانه و کاشانه و فرزندان دلبندش را ترک گفته و در پی هوای دل خویش رفته است

اما…
برای او چه فرقی میکند…
.او که نه دلباخته ارادتها بود و نه دلگیر جسارتها…

خوب میدانست زندگی با اوست که معنا می یابد و بی او به هیچ نمی ارزد…
رفت، و تحسین ها و توهین ها را به اهلش واگذاشت تا او را دریابد..

میدانست که او اولیایی دارد مقرب درگاه، که دوستداران ایشان را به ولایت می پذیرد و جبهه گیرندگان در مقابلشان را به خواری و مذلت میکشاند….
میدانست که اولیایش حرمتی دارند و حرمی،
پس رفت تا حرم بماند

رفت تا در مقابل معشوق، خود را عرضه کند، خودنمایی کند، تا شاید معشوق نیز او را به لقای خود اذن دهد


نه اینکه همه اینها را برای خود بخواهد ، نه!
این را هم خوب میدانست که با رها شدن از بند این دنیای خاکی، دستانش، دستگیر تر میشوند….آخر این معشوق با معشوقهای دیگر فرق دارد….

معشوق های دیگر را برای خودت میخواهی، اما نمیدانم این معشوق چگونه معشوقیست که میخواهی دست همه دنیانشینان را بگیری، بلندشان کنی و در دست معشوق بگذاری…

 

شهید علی تمام زاده

 

ادامه »

 4 نظر

خداحافظ رفیق! دیدار ما به قیامت...

15 تیر 1395 توسط درخشان

 

خدای من! 

مرا بی آنکه هیچ شایستگی برای ورود به مهمانخانه ات داشته باشم، از سر لطف بی شمار و فضل بینهایتت، به زیبایی پذیرفتی، چنان که گویا از میهمانان ویژه ات بودم، و تا آنجا با مهرت از من پذیرایی کردی که ذره ای شک و دودلی نسبت به لیاقتم در خود نیافتم… لحظه لحظه این میهمانی باشکوه چنان مرا در خود غرق کرده بود که هرگز حتی، تصور جدایی از آن هم در اندیشه ام خطور نکرد….

پروردگار  من! اوج میهمانی ات آن زمان بود که از ما به واسطه امیر مومنان و در محضر قرآن پذیرایی کردی، راستش را بخواهی اگر خودم بودم و تو، با کوله بار نافرمانیهایم از اوامرت، شاید نمیتوانستم آن طور که باید از خوان کرامت تو بهره بگیرم…اما با قولی که به پدر دادم و او را به میانجیگری خواندم، دلم محکم تر شد… قرآن خواندن نیز در مهمانی پر جلالت تو، وصف ناشدنیست…. دلت را که با هر آیه ای آشنا میکنی، گویا تمامی آیات برای گنجاندنش در عمق وجودت دست در دست هم میدهند… نمیدانم شاید بخاطر این خاصیت است که در این میهمانی، هر آیه ای به اندازه تمام آیات مصحف شریف، مهمان را بالا میبرد و در صدر مینشاند…

ای میهمانی شریف و پر کرامت! چند شبی میشود که دلم از غمت مالامال شده، نمیخواهم پایانت را باور کنم، خودم را مرتب به آن راه میزنم… اما نمیشود… بغض عجیبی دارم…. چه رفیق خوبی برای لحظه های خلوت من با خدا بودی….. کاش دوباره دوست خوبی همچون تو را بیابم… گرچه هرگلی بوی خود را دارد و تو دیگر رفته ای و دیدار ما به قیامت خواهد بود…. در این ساعتهای آخر بیا و کوتاهیهای مرا ببخش… نمیخواهم پیش خدا از من شکوه کنی که… بگذریم! ببخش…. به حق نامت ببخش ای ماه مغفرت…. قول میدهم از همین لحظه خودم را برای دوست دیگری که شاید سال بعد بیابمش، آماده کنم تا با او بهتر از آن چه که با تو رفتار کردم، رو به رو شوم… اگر هم خدا نخواست و به آن دوست عزیز نرسیدم، لااقل تو دست مرا بگیر و به حق این لحظه های همنشینی ام با تو، به من رحم کن…. خداحافظ رفیق…

اللهم لا تجعله آخر العهد من صیامنا ایاه، فان جعلته فاجعلنی مرحوما و لا تجعلنی محروما

 وداع با ماه رمضان

 

یه طلبه

 5 نظر

دستت اما حکایتی دارد...

06 تیر 1395 توسط درخشان

به نام خدا

روزی که منافقان کوردل، آن تصمیم را از سر عجز و ناتوانی گرفتند، تا شاید سدی در برابر روشنگریها و مجاهدت های انقلابی ات ایجاد کنند، هیچگاه گمان نمیکردند که تقدیر الهی چیزی خلاف آن را رقم بزند…

خداوند تو را برای رهبری این ملت و فرماندهی جوانان انقلابی آن نگه داشت…

خدا را شکر…

برای ماندنت؛

برای تمامی لحظات رهبری و فرماندهی ات؛

برای انقلابی ماندنت؛

و برای پیروزیت بر دشمنان دوست نمایت…آنها که پس از بال گشودن امام عزیز امت، نمی خواستند تو را برای رهبری معرفی کنند و پس از آن نیز کردند هر چه باید می کردند….

اما هیچ کس را یارای منازعه با حکم خداوند نیست….

و خدا خواست آنچه را خواست….

و خداوند چه خوب می خواهد!

 

و حالا آرزوی تک تک سربازانت آن است که همان دست مجروحت را به سرشان بکشی و برایشان شهادت را از خداوند درخواست کنی…

 

یه طلبه

دست مجروح رهبر



جسم تو کامل است ناقص نیست

می دهد عطر یک بغل گل یاس

دستت اما حکایتی دارد…

رحم الله عمی العـــبــاس



به مناسبت سوء قصد به جان رهبرم در ششم تیرماه 60

 8 نظر

یتیمان شهر دوباره یتیم شدند...!

06 تیر 1395 توسط درخشان

فزت و رب الکعبة

 

بسم رب الکعبة

کودکان شهر، هرشب منتظر کسی بودند که جای خالی پدرانشان را برایشان پر کند…

می آمد، دست پر هم می آمد… گواه آن هم اثری بود که بر روی کتف مبارکش جا خوش کرده بود…

اما دیشب نیامد….

پدر دیشب نیامد…

کودکان شهر نگران پدر هستند….

- چه شده که بابای وفادارمان نیامده است…؟!

چیزهایی شنیده اند…

گویا فرق مبارک علی علیه السلام امیر مومنان، در محراب عبادت به دست شقی ترین فرد تاریخ، شکافته شده است….

- نکند پدر ما همان امیر مومنان است….؟!

گویا پدر امشب هم نمی آید…

گفته اند برای اینکه زهر زخم پدر کمتر اثر کند، به شیر نیاز است…

کاسه های شیر صف کشیده اند …

کودکان با کاسه های شیر صف کشیده اند…

کودکان با چشم های گریان و دستانی لرزان، با کاسه های شیر صف کشیده اند….


کودکان با کاسه های شیر صف کشیده اند


اما…

اما…

صدای گریه و ناله…. از خانه پدر…

- خدایا! یعنی دوباره یتیم شدیم….؟!


پدر شبهای دیگر هم نمی آید…

 

 

طلبه نوشت

 1 نظر

طلبه انقلابی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

آرشیو وبلاگ

  • مهر 1397 (1)
  • فروردین 1397 (1)
  • خرداد 1396 (1)
  • فروردین 1396 (3)
  • اسفند 1395 (1)
  • دی 1395 (1)
  • آبان 1395 (1)
  • مهر 1395 (3)
  • شهریور 1395 (11)
  • مرداد 1395 (5)
  • تیر 1395 (14)
  • بیشتر...

خبرنامه

لبیک به ندای رهبرم...

من کالای ایرانی میخرم

یه حدیث بخونیم،فکر کنیم، عمل کنیم

حدیث موضوعی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس